سال نو و مصائبش

ساخت وبلاگ
در محلۀ طلاب، در نزدیکیِ بیمارستان هاشمی‌نژاد، بلواری هست که شاید دوسه سالی بیشتر از نام‌دارشدنش نگذرد. قبلاً آن را از توابع خیابان دریا می‌دانستند و اکنون «امامت» صدایش می‌کنند. خودِ همین خیابان دریا داستان‌های بی‌شماری دارد. کوچک‌ترینش این است که شده اسباب خنداندن مردم در دست آقای سیبچه: «اینجه دریا دره؟ پس ساحلش کو؟ غرق نَرُم یه وخ!» نه با طلاب کار دارم، سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghalamban1 بازدید : 11 تاريخ : جمعه 11 خرداد 1397 ساعت: 18:44

صدای قدم‌هایش را می‌شناختم. شمرده قدم برمی‌داشت. از دور که می‌آمد، شروع می‌کردم به شمردن: «یک، دو، سه... .» به هجده که می‌رسیدم، می‌دانستم رسیده است جلوی در. آن‌وقت‌ها مدینه بود و همین یک مسجد. تمام وجودم اشتیاق بود برای دیدنش، برای اینکه بیاید و به من تکیه دهد و سخن بگوید. برای اینکه عطر تنش با چوب‌های من درهم آمیزد. قبل‌ترها، تنها تکیه‌گاش برای سخن‌گفتن، من بودم. اما بعد، اصحاب، منبری ساختند و سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : عالمانه,پرستیدن, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 12:00

«هر کس از ما کمک بخواهد، به او کمک می‌کنیم؛ اما اگر دست نیاز به‌سوی خلق دراز نکند، خداوند او را بی‌نیاز می‌کند.» - سه روزه که هر بار می‌رم رسول خدا رو ببینم و حاجتم رو بگم، همین رو از زبونش می‌شنوم! روی سکوی کنار مسجد نشست. زانوهایش را بغل کرد. صدای خندۀ کودکان، کوچه را پر کرده بود. قطاری درست کرده بودند و دنبال هم می‌دویدند. - کاش بچه‌های من هم این‌قدر خوش‌حال بودند. از دیشب یادش آمد: د سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : برکتِ,حرکت, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 12:00

تا به حال چنین اتفاقی نیفتاده بود. اصلاً امکان نداشت این‌طور شود! دیگر آن‌قدر تجربه در آستین داشتم که از همان لحظه‌ای که مماس با بازویش بودم، بدانم که او سهم من می‌شود. تمام آن دو شب را در غلافی چرمی بودم، نه آب به لبه‌ام رسیده بود و نه نم رطوب، کُندم کرده بود؛ اما آن شب باز تنم را به چخماغ کشیدند، بارها و بارها. نباید این‌طور می‌شد. هنوز هم باورم نمی‌شود! افسانه‌ای قدیمی بین ما هست دربارۀ سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : تکرار,افسانه, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 12:00

ترس که تو وجود همه هست، درست مثل عشق. اشتباه کردین اگه فکر کنین من ترس رو نمی‌ّشناختم. یه حساب‌کتاب سرانگشتی می‌خواد: اول ببین از چی می‌ترسی. از مردن؟ از درد؟ مگه نه اینکه بالاخره می‌میری. شاید تصادف کنی و همین درد رو بکشی. بعد ببین چطوری دوست داری بمیری؟ خیلی قشنگه آدم به عزرائیل رودست بزنه و خودش مدل مردنشو انتخاب کنه. یه جوری بمیره که هنوز نمرده، زنده بشه: اسمش، یادش، راهش. فکر می‌کنی تا حالا سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : حساب,کتاب,ساده, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 12:00

نتوانستم همراهش باشم. همان لحظه‌ای که با ضربۀ آن وحشی، روی زمین افتاد، از او جدا شدم. هر چه غل خوردم، به گَرد پایش هم نرسیدم. محسن رفت و من که می‌خواستم بلاگردان سرش باشم، جا ماندم! بی‌خبر در گوشه‌ای افتاده بودم که شنیدم چه بر سرش آمده است. خودم را نمی‌بخشم. آن‌قدر در این باد و باران می‌مانم تا تقاص سری را که باید با جان محافظتش می‌کردم و نکردم، بدهم!  ۳شهریور۹۶ ------------------------------- سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : بلاگردان, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 12:00

کنار امام‌صادق نشسته بودم. آقا داشتند دربارۀ علت خلق ستارگان و گردش آنان سخن می‌گفتند. ناگهان مردی سراسیمه و نفس‌زنان وارد شد و بی‌آنکه مکث کند یا اجازه بخواهد، آمد و روبه‌روی امام نشست. سخن امام قطع شده بود، همه او را نگاه می‌کردیم. - آقا تنگ‌دستی گریبانم را گرفته، دعا کنید تا خداوند وسعت رزق به من بدهد. امام‌صادق که تا این لحظه، فقط مرد را نگاه می‌کردند، گفتند: - هرگز دعا نمی‌کنم. چشمان مرد گش سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : بازنویسی,داستان,راستان؛,داستان,خواهش, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 2:34

می‌رفت کلاس دوم ابتدایی. ریزه میزه بود. قدش به‌زور به لبه میز می‌رسید. مدام گوشه‌های روسری صورتی‌اش را به دو طرف می‌کشید تا گره‌اش را سفت کند آمده بود مسابقه کتابخوانی شرکت کند. هنوز نمی‌توانست خوب بخواند و بنویسد. اصرار کرد. کتاب «آفتاب خراسان» را به او دادیم تا به‌کمک مادرش بخواند. ۲۰ دقیقه‌ای گذشت که با مادرش آمد توی دفتر. خلاصه پروپیمانی نوشته بودند، همه به‌خط مادر. - اینا رو دخترتون گفتن و سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : وقایع,نورالهداییه۹؛,کارمندا, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 2:34

آقا جان هیچ لحظه‌ای را نمی‌شود با لحظۀ چشم دوختن به گنبد طلایی شما مقایسه کرد، هیچ آبی، گوارایی آب سقاخانۀ شما را ندارد، هیچ صحنی، صحن انقلاب شما نمی‌شود، هیچ پنجره فولادی، صفای پنجره فولاد شما را ندارد، هیچ کبوتری کبوتر حرم شما نمی‌شود... و وقتی فکر می‌کنم که هیچ زائری هم مثل زائر حرم شما نیست، اشک‌هایم از شوق، جاری می‌شود... . روحانی کاروانمان می‌گفت: «شما با پای خودتان نیامده‌اید، شما را دعوت سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : زائرانه, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 21:58

    شهر من نیاز به معرفی ندارد. میمش را که بگویی، همه یاد الف می‌افتند. مشهد است و امام‌رضا. اصلی‌ترین سرمایۀ شهر من امام‌رضاست. همین هم او را شهره کرده است. اصلاً اینجا شهر نبود، اصلاً مشهد نبود. محل شهادت امام‌رضا که شد، «مشهد» نام گرفت. حالا فرقی نمی‌کند که بگویی مشهد یا امام‌رضا، هر دو دل‌ها را هوایی می‌کند و چشم‌ها را بارانی. شهر من هر سال مهمانان زیادی دارد. خیلی‌ها هم در آرزوی آمدن به شهر م سال نو و مصائبش...ادامه مطلب
ما را در سایت سال نو و مصائبش دنبال می کنید

برچسب : معرفی, نویسنده : fghalamban1 بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 21:58